نتایج جستجو برای عبارت :

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

بعضی کلمه ها عین خنجر نیستند
خود خنجرند
مثل حالا که جواب تمام توضیحات من یک "مهم اینه که بچه من داره اذیت میشه" هست.
من بچه ت نبودم؟
من بچه ت نبودم که یک سال زار زدم 
یک سال فحش خوردم
یک سل خودمو تو اتاق حبس کردم
اونقدر غم و غصه رو تو خودم ریختم که تا پای مرگ رفتم
من بچت نبودم که اگه بودم به جای اینکه بشینی پای حرف اون و اون بی شرفی که هرگز نفهمیدم دقیقا پشت سرم چی گفته
میومدی و مثل الان که ساعتها نشستی و باهاش حرف زدی باهام حرف میزدی
من بچه ت نبودم
ماجرا از این قراره که امروز اصلا خوب نبودم. اصلا از خودم راضی نبودم و نتونستم درست بشینم پای کار کردنم از خودم متنفرم به خاطر اینجوری بودنم. ولی دوباره تلاش میکنم هنوز میشه کار کرد هنوز زمان دارم باید فردارو جدی شروع کنم پس چی شد مائده شوق یاد گرفتنت. پس چی شد اون ماجراجویی بین کتابها. قبول دارم لعنتی کتاب سختیه اما توش کلی چیز باحالم داره جا نزن بشین کار کن. میگفت باید از تلاشو پیگیریم مواظبت کنم. همین که ول کنی ول شدی. والا به خدا چیه اینقدر م
زندگی بعضی موقع ها زورش رو به رخ مون میکشه همین قدر بی رحم همین قدر .....ولی هنوز میبینیم که من سرپام و دارم ادامه میده
اتفاق های زیادی افتاد که هیچ جا نوشته نشد 
خاصیت زندگی همینه ادمو تغییر بده جوری که از اخرین پست وبلاگت خودتو نشناسی 
دنیای عجیبه
امیدوارم نبودن مان را به پای  بی معرفتی مان نزارید!
بهترین حال این چندماه باز کردن اینجا و بعد از مدت ها که من اصلا نبودم دیدم چندتااااا کامنت دارم و این یعنی من هنوز وجود دارم .
دانلود آهنگ محمد حشمتی مجنون نبودم + متن و بهترین کیفیت
ترانه زیبا و دلنشین مجنون نبودم با صدای محمد حشمتی آماده دانلود از جاز موزیک
Exclusive Song: Mohammad Heshmati | Majnoon Naboodom With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir
متن آهنگ محمد حشمتی مجنون نبودم
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
کدوم کوه و کمر نقش تو داره یار کدوم مه جلوه ی روی تو داره ♬♫همون ماهی که از قبله زند فریاد نشون از طاق ابروی تو داره ♬♫مجنون نبودم مجنونم کردی از شهر خودم بیرونم کردی وای ♬♫
UpMusicTag دانلود آهنگ محمد
رسید بالای سرم؛ وقتی مشغول مردنم بودم. اشکم را دید و دستم را گرفت. زیر سرم بالش گذاشت و به حر‌ف‌هام گوش کرد و بعد بلندم کرد برد پیش خودش. تا شب تنهام نگذاشت. حرف زد و سکوت کرد. مستاصل شده بود که باید چه کار کند... شب که شد آمد بالا و جای همه چیز را عوض کرد. مبل و میز و تابلو را جابجا کرد. تختم را گذاشت روبروی یک پنجره که هوا داشته باشم. شش تا گلدان آورد و چید کنارش. گفت "چشمتو که باز می‌کنی یه چیز زنده غیر از خودت ببینی! بهشون سلام کن". 
آه مادر... کاش
سلام خداهه
خیلی اذیتم....خیلی زیاد.یادته تو خوابگاه اذیتم می کردن؟یادته بلد نبودم چه
جوری از حقم دفاع کنم؟یادته بلد نبودم خودم باشم؟داد زدم صدامو بردم بالا خیلی
زیاد ....بغض داشتم....یادته فرداش که اروم شدم به با ساحل حرف زدم.گفت تو که انقد
خوب بلدی حرف بزنی چرا حرفاتو نمی زنی؟چرا خاسته هاتو نمی گی؟من هنوز بلد
نبودم...اون شب یادته تو سرما سجاده سبز نتونست ارومم کنه هنذفری گذاشتم رفتم تو
بالکن زار زدم....فقط اشک ریختم.من بلد نبودم و نیستم هنوز با ت
 
من هنوز هیچی نیستم حتی از هیچم هیچ ترم. نه هنوز کاری کردم نه بهتر شدم نه به کسی کمک کردم نه خودم خودمو بهتر کردم. هیچی. دوروز دیکه معلوم نیست بیستو چند ساله میشم. وجورم هنوز هیچ ارزشی نداره نه برای خودم نه برای دیگران :((( وقتی بهش فکر میکنم خیلی ناراحت میشم. احساس بی وجودی بی مصرفی میکنم. به خصوص این مدت که کلا کار نکردم زیاد هرچند که دارم بهترش میکنم اما چه فایده. هنوز بودو نبودم هیچ فایده ای نداره :(((. این فکرا اذیتم میکنه. خیلی زیاد. 
بیشتر از هفت هفته نبودم
اتفاقات زیادی افتاد
وارد دنیایی شده بودم که زمان و مکان ختم میشد به ساعت روی دیوار...
خودتون چطورید؟
مرسی از کامنتاتون
حقیقتا وقت نمیکردم بیام بیان و سر بزنم
کلی پست گذاشتید...
دلم براتون تنگ شده بود
.....
پ.ن
فردا شب میام میگم چ کارا کردم و چرا نبودم و این حرفا
متن آهنگ مرتضی اشرفی به نام دارم واست
یه شبه شدم بد عالم واست اینجوری که نمیمونه دارم واست
یه شبه داری میری و تنها میشم تو که منو دوسم داشتی تا دیشب
عشق یکی دیگه شدی من دق کردم تو خیالم دیگه تورو عاشق کردم
ولی حالا رفتی و تنها موندم چی میکشم از این دل واموندم
دلت از هر کی پر بود سر من خالی کردی خبردار شدی باختم خوشحالی کردی
باهات بد نبودم دروغ بلد نبودم ببین مشکل من اینه که تو بر نمیگردی
دلت از هر کی پر بود سر من خالی کردی خبردار شدی باختم خوشحال
سلام به روی ماه همتون. عید همگیتون مبارک باشه. ان شا الله که از این به بعد روزهای خوبی داشته باشید، زندگی بهتون لبخند بزنه و اون چیزی که تو فکرشید و آرزوش رو دارید اما غیرممکن می دونیدش براتون ممکن بشه. الهی آمین.
خیلی وقت بود که نبودم! می خوام بخونمتون! 16 تا ستاره ی زرد دارن بهم چشمک می زنن :))
+ پس زمینه وبم به فنا رفته بس که نبودم !
خانه خراب شد و دنیا هنوز هست
بازان زد و صحرا هنوز هست
آن ابر که باریده بود در صحرا
خشکید و تَه کشید و دریا هنوز هست
آزرده ایم ما نکند دنیا هدر رود
دیروز رفته اگر فردا هنوز هست
سر ، عاشق است ، تن ، هویٰ ، جان ، فرشته است
سر ها ز تن جدا شد و جان ها هنوز هست
هرچند مهر باطل افکار من زده
اما بدان که پختن سودا هنوز هست
او گرچه رفت و دل ، دل نمیشود
رویای هرشب و شب ها هنوز هست
من متنفر بودن بلد نبودم و دلم اندازه‌ی کوچیک‌ترین چیزی که هست تنگ شده بود.
من قطره‌قطره اشک ریخته بودم و فکر کرده بودم که از کجایی، کاشفته می‌نمایی
من فکر کرده بودم دنیا خیلی مسخره‌ست
اگه نباشی
من متنفر بودن بلد نبودم ولی چیزی در من میخواست خرخره‌تو بجوه اگه کسی رو بیشتر دوست داشته باشی
من متنفر بودن بلد نبودم و تو نمیدونی این چندهزارمین شبِ بی‌خوابیست
تو دوری
و من فکر میکنم کیستی که من این‌گونه
و بنویس :) به خاطر همه‌ی وقتایی که نبودی ح
هوالرئوف الرحیم
با رضا که در مورد آتی حرف زدم، یه چیزی گفت، گفت:
"اونهمه فشار روش رو نمی بینی؟ حالا یکی رو گیر آورده سرش خالی کنه، به فرض هم گفته بالا چشت ابرو، باید بهم بزنی؟"
مامان هم دیروز گفته بود:
"آدم رفاقت اینهمه وقتش رو سر الکی به هم می زنه؟!"
اگر بر اساس حرف رضا بخوام برم جلو، میشه از سر ترحم. و حرف مامانمم تو ایدئولوژی مسخره ی من جایگاهی نداره. من متاسفانه خیلی راحت دیلیت می کنم آدمها رو. فرناز رو. گروه 5 رو. حتی اوایل زهرا رو. حتی داشتم سا
از فراقت , من فراغت را نمی جویم هنوز یک نفر بی آنکه باشد , هست و با اویم هنوز شعر گفتن را غمت چون خوب یادم داده ست نکته ای گفتی به تفسیرش غزل گویم هنوز گفتم از جان بگذرم تا گردم از جانان رها پای بر چشمم نهاد از خاک می رویم هنوز برکه با تصویر ماهش عشق بازی می کند دوری و سرمستی از یاد تو می بویم هنوز من نه یک دم زندگی کردم نه مردم بعد تو شانه ات گم شد , پریشان ست گیسویم هنوز فصل کوچ ست و پرنده خانه اش را ترک کرد من که ره با اختیار خود نمی
مدتی که کلا فعال نبودم در واقع کلا زندگیم فعال نبود
به هم ریختگی هایی داشتم
مشکلی نبود
بهم ریختگی بود
رفع شده خداروشکر

خداروشکر هنوز بیشتر از نصف ماه رمضان مونده و وقت هست استفاده کنم از این فرصت خونه بودنم
ببخشید کامنت دادید و جواب ندادم
امیدوارم از این جا به بعد برنامه ها عالی پیش بره
به امید خدا
هر روز از تویی که فکر نکنم هیچوقت این نوشته را بخوانی دورتر می‌شوم. "من برایت می‌مُردم اما وصله‌ی تو نبودم". خودت خوب می‌دانی، تو را اندازه چشم‌هایم دوست داشتم و خوب‌تر میدانی که چقدر مردمک همین چشم‌ها، بعدِ هزار بحث و دعوایی که داشتیم، برای تو لرزیده بود. 
میدانم دوستم داشتی و میدانی که دوستت داشتم اما برای هم کافی نبودیم.
من توی پارک‌های زیادی کنارت سرخوشانه قدم زده بودم و تو به سیگارهای زیادی جلوی من پک زدی و من یا با لبخندِ مهربانی،
الان که اینو مینویسم در این ساعت و تاریخ
قرار بود سرنوشت مون به هم برای زندگی پیوند بخوره
نشد ؛ که بشه 
به قولی اگه میشد چی مییییییشد...
.
.
.
گله و شکایت ندارم چون
میدونم که 
دل دادنمون رو هیچ پایانی نیست،
من به بودنت قانعم 
بودنت ازم کم نشه

..
...
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
 
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
 
 
من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادمبیا ای چشم روشن بین که خورشیدی عجب زادمز هر چاک گریبانم چراغی تازه می تابدکه در پیراهن خود آذرخش آسا درافتادمچو از هر ذره ی من آفتابی نو به چرخ آمدچه باک از آتش دوران که خواهد داد بر بادمتنم افتاده خونین زیر این آوار شب، امادری زین دخمه سوی خانه ی خورشید بگشادمالا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادیکزین شب های ناباور منت آواز می دادمدر آن دوری و بد حالی نبودم از رخت خالیبه دل می دیدمت وز جان سلامت می فرست
به نام او
دبستانی که بودم، همیشه شاگرد اول کلاس و مدرسه بودم.دبستان که تمام شد و دنیا که بزرگتر شد و رقیبها که بیشتر شدند، دیگر من اول نبودم، آخر هم نبودم؛جایی بین رتبه های کلاس بالا و پایین میشدم.
♨️ آن دوران جزو تلخترین خاطرات تحصیلی ام است.چون جایگاهم مشخص نبوددلهره ی یک رتبه بالاتر و پایین تر مرا میکُشت و اضطراب یک صدم پایین و بالا امانم را می برید.
ادامه مطلب
میم گفت بهش فکر نکن اما من خیلی فکر و ذهنم درگیرش شدهدرگیر اینکه اگه یک سال قبل اون جسارت و نترس بودنم رو نداشتم ، اگه ادم اهل ریسکی نبودم الان هم اینجا و این نقطه از زندگیم نبودم و راه پیش روم انقدر قشنگ نبود شاید
و امروز چیکار کردم؟ در جواب به یک موقعیت جالب احتمالی ترسیدم.مردد شدم و با کوچکترین سیگنال منفی پا پس کشیدم
کجاست اون بخش جسور درونم؟چرا اینطوری شدم آخه
من باید این موقعیت رو تجربه کنم.باااید
اما فکر نمیکنم سراغ همین یکی برم.منتظر ب
شعر یادوم رَ....از گروه سیریا
مدام داره پلی میشه و پاهام با ریتمش هماهنگ میشه و با خوندنش درست همونجا که میگه : که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی قلبم پر از عشق میشه و چشمام پر از اشک...
بعضی آهنگا یجوری حل میشن تو وجود آدم که نمیتونی ازشون دست بکشی...
لهجه جنوبیِ فوق العاده...عاشقانگیش...حتی سرفه های وسطش...
میام تا نزدیک لبات...دِلِی دلی شعر یادوم رَ...
شعر یادوم رَ.........
 
 
 
 
 
 
من به آویشن، به باران تو مشکوکم هنوزمن به پایان ِ زمستان تو مشکوکم هنوزغنچه و عطر و بهار و سبزه‌ باز آورده‌ایگرچه با گل‌های گلدان تو مشکوکم هنوزای صدای ناگهان ِ یک تبسم در سحرمن به لبخند غزلخوان تو مشکوکم هنوزباز می‌پرسی که امید فراوانت چه شد؟باز می‌گویم به ایمان ِ تو مشکوکم هنوزهر که آمد، بار فردای خودش را بست و رفتبا یقین‌های پریشان تو مشکوکم هنوزاین‌که می‌آید نه باران، گریه‌های نم‌نم استمن به ابر و باز باران تو مشکوکم هنوز
من چه گویم از دل زارم که بیمارم هنوزشب شده مهتاب در خواب است وبیدارم هنوزغرق نور وشادمانی آسمان تار شبلیک تاریک است و طوفانی دل زارم هنوزماه خندان کهکشان ها نور بارانغم نهان در دل که از عشقش گرفتارم هنوزمثل مجنون غرق افسون آسمان شاداب و گلگوناشک بارم روز و شب می باشد این کارم هنوز
سلام
دیروز شیفت عصر بودم.از یکی از پرستارها پرسیدم فلان پرستار مجرده‌؟
گفت آره.
تعداد مجردها رو شمردیم.خیلی تعداد زیاد بود حتی سر پرستارمون هم مجرده.
نمی دونم چرا ولی ناراحت شدم.خانمی که می تونست تا الان بچه و نوه داشته باشه و سرش شلوغ باشه هنوز مجرده.
تو خانواده برتر خیلی صحبتش شده در مورد مجرد موندن ولی تا حالا از نزدیک شاهدش نبودم.
×هر کسی تو زندگیش یه جوری به چالش کشیده میشه، انسان اومده تا با رنج رشد کنه، نه اینکه الان بخوام شکایت کنم ها نه، نمیخوام بگم بابا خداجان گیر آوردی منو هی دم به دقیقه یه چیزی میذاری تو کاسه ام؟ نه اینم نمی خوام بگم، من میخوام اینو بگم فقط: خداجان لطفا بینش، درک و شعورش رو هم بذار تو کاسه! مبهم نوشتم؟ نمیدونم شاید، ولی حال باز کردن مطلب رو ندارم!
 
××اسباب کشی انجام شد ولی هنوز من له لهم، هنوز نتونستم یه دل سیر بعدش استراحت کنم که بخواد این خستگی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
امروز بد نبودم. ولی خوب هم نبودم. 
هنوز یه بخشی از روز باقی مونده ولی مینویسم.
خب دوباره روان شروع کرد به حرف زدن از مشکلات، همون فضای غیبتی که گفتم.
به دو دلیل مانعش نشدم.
یکی اینکه خیلی دیگه تکراری بود و واقعا غیبت محسوب نمیشد. :/
یکی هم اینکه داشت درددل میکرد. هنوز نمیتونم بین غیبت و درددل تمایز شرعی ایجاد کنم. نمیدونم کِی باید مانع دردل آدمها بشم.
کلا خودمو تو فضای درددل هم دیگه قرار نمیدم ولی خب این روان فقط منو داره انگار.
به نظرم میشد در تعا
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز...می برم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید به آغوش غم خویش روم ... بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
گرجه با دوری او زندگیم نیست ولی ... یاد او میدمدم جان به رگ و پوست هنوز
رشته مهرو وفا شکر که از دست نرفت ...بر سر شانه من تاری از آن موست هنوز
بعد یک عمر که با او به  وفا سر کردم ...با که این درد بگویم؟!که جفا جوست هنوز
تا دل ناله جانسوز بر آرم همه عمر ...همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز
باهمه زخم که سیمین بدل از او دارد
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
دانلود آهنگ محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده
Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
 
 
زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره
اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام
سر تو نیست رو شونه هام
غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد
زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره
دل تو خودش میباره
وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست
چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد
هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی
+ تا یه ربع پیش خواب بودم. از دیروز ظهر تا الان کلا رو هم رفته یک ساعت بیدار نبودم. هر دفعه هم بیدار شدم اومدم اینجا و وبلاگ، باز چشام رفت و خوابیدم :|
 
+ درد بدنم و همینطور معده ام خیلی بهتره، شایدم از مسکناست شایدم بهتر شده واقعا! ولی کلا گیج و بی حالم...
 
+ دیگه حتی به علوم پایه فکر هم نمیکنم. فقط پنج شنبه بشه برم آزمونو بدم و تمام! :| یعنی من مردم 90 تا از 200 تا رو نتونم جواب بدم؟! استرسی که به خاطر رویارویی با بچه ها دارم به خاطر خود آزمون ندارم...
 
+
تنها دو هفته مانده.
هر روز صبح که بیدار می‌شوم و به سراغ کتاب‌ها می‌روم، بیشتر از قبل به خودم لعنت می‌فرستم و ناامیدتر می‌شوم.
به نتیجه کنکور در خرداد فکر می‌کنم، به طعنه‌های بابا، به نگاه ناراحت مامان، به خودم که هیچوقت خوشحال‌شان نکردم و باعث افتخارشان نبودم.
کنکور تنها راه نجات از این جهنم بود که خودم خراب کردم و لعنت به من.
پ.ن: به گذشته که فکر می‌کنم، می‌بینم هیچوقت موثر نبودم، بابت چیزی به خودم افتخار نکردم و پس چه سود ادامه دادن ا
یه چیزی که واقعا برام سواله.
اینه که چرا این مرد اینکارو با من کرد؟
آیا عقده های خودش رو بروز داد؟
آیا من مجبورش کردم؟نه واقعا.
من فقط یه پدر میخواستم.
نه بیشتر نه کمتر.
ولی اون خیلی بیشتر میخواست.
و تازه بعد یه مدت زد زیر همچی.
چون من اون دختر مورد نظرش نبودم.
چون تو همچی از جمله درس اول نبودم.
چون تو خیلی چیزا حتی نزدیک به آخر بودم.
ولی حواسم به اون بود. قدرش رو میدونستم.
الان هم زندگی همینه دیگه.
برا چیزی که میخوای تلاش میکنی.
شد میرسی بهش نشد هم ب
هنوز باور نمیکنم... و به خاطر غافلگیری و این شگفت زدگی حاصل هنوز نمی دانم چگونه بروم و تشکر کنم. دوست خوب و مهربانم، (و تاکید می کنم که روی دو صفت «خوب» و «مهربان» فکر کرده ام... و شاید مخاطب محبتش من نبودم، «قدرشناس» را هم به آن اضافه میکردم.) برایم ده عنوان از کتاب های شهید چمران (که 8 عنوان به قلم خود او، و 2 عنوان «در موردش» است.) (و فکر میکنم مهمترین کتاب هایش.) را برایم هدیه داده است. دقت کنید کتاب های شهید چمران را! و چند خطی که نوشته است. و چقدر ا
هنوز هم عاشق لبخندت هستم..   و دوست داشتم تمام آن لحاظات پر غصه ات را که اشک میشوند..  با دستان خودم پاک کنم و به آغوش بکشم.   بارها به دلم ماند.. بی احساس و بی تفاوت که نبودم،فقط حریم نگه داشتن در ذاتم بود.. 
من مطمئن بودم که تو هم مرا عاشقی.. 
متاسفانه مرورگر شما از این قابلیت پشتیبانی نمی کند 
 
یک مسکن دیگر خورده بودم و خوابیده بودم.خوابِ خواب نبودم اما بیدار هم نبودم که حس کردم تکان می خورم.چشم هایم را باز کردم.از همان دو سه سال پیش؛بعد از زلزله ملارد،گاهی پیش آمده بود که حس کنم زلزله آمده و بیدار شوم و یا در خواب،کابوس زلزله های بعدی را ببینم.برای همین گمان کردم فقط مثل بارهای قبل خیالاتی شدهام.اما به خودم آمدم و دیدم خواب نیستم.دیشب روی زمین خوابیده بودم.حرکت کردم و نشستم.دیدم خواهرم هم روی تخت نشسته.به سقف نگاه کردم تا حرکت لوست
امروز به من نشان دادی سرچشمه ی تک تک نعمت های دلنشین زندگی من برکت حضور حسین است.حسین نانُ جانُ‌‌‌‌ رفیقُ پدر و مادر من بوده استُ منِ کور دل ندیده بودمش !حسین خندهُ اشکُ سر خوشیُ غمِ محترم من بوده استُ من نفهمیده بودمش!نوای محزونِ شبانه ی من از حنجرِ قرآن خوانِ حسین بلند می شده استُ گوش های من کر بودند از شنیدنش!آفریدگارِ حسینتو را شُکر؛حسین را آفریدی که من عاشق باشم!
.
.
بعد التحریر:
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو د
توی گرمایی که اگر به صوت صامت و ثابت زیر آسمانش می‌ایستادی، می‌توانستی مغز پخته شده‌ات را در بیاوری، لای یک ساندویچ بگذاری، رویش سس بریزی و بخوری، نیم ساعت در مرکزی‌ترین تابش نور خورشید منتظر سرویس بودم تا بیاید و مرا از طویله‌ای که اسمش مدرسه بود نجات دهد. امتحان آخر خرداد ماه، حکم یک آتش بس پرکشتار است. سرویس نیامده بود و من تلوتلو خوران راه را کج کرده بودم سمت خانه که برادر همکلاسی‌ام با موتوری که خود همکلاسی هم پشتش نشسته بود کنارم ا
مو به مو قدم قدم
به زلفِ تو قسم قسم
رسیده عشقِ تو به جانِ من
به یاده تو نفس نفس
بریده ام از این قفس
زندان است جهانِ من
عشقت چرا تاوانِ من شد
رفتی غمت پایانِ من شد
از هر گناهی توبه کردم
چشمان تو ایمانِ من شد
تو را چون جانِ خود میدانمت
تو را چون سایه میپندارمت
هر چه تو دوری من صبورم
مرا از غم جدا نمیکنی
مرا یک دم صدا نمیکنی
من که گذشتم از غرورم
قبلِ از تو من عاشق نبودم
تو آمدی با هر نگاه
مرا گرفتارم کنی
این قرارمان نبود
از عشق بیزارم کنی
به یاده تو من
«خودت باش» کلیشه‌ای‌ترین جمله ممکن برای نوشتن یک پست در وبلاگی تازه تاسیس! ولی احساس کردم شروع کردن دوبارۀ وبلاگ‌نویسی‌ام با این جمله می‌تونه مفید باشه. می‌دونم که خیلی از شروع کردن‌هام به این خاطر به تموم شدن ختم نشدند که خودم نبودم! این من نبودم که کار رو انجام می‌دادم، قسمتی از من بود که اصلا صلاح بقیه قسمت‌ها براش مهم نبود، منِ کمالگرایی بود که می‌خواست هرکاری رو به بهترین شکل انجام بده و اگه اینطور نمی‌شد من رو برای شروع اون کار
امروز به من نشان دادی سرچشمه ی تک تک نعمت های دلنشین زندگی من برکت حضور حسین است.حسین نانُ جانُ‌‌‌‌ رفیقُ پدر و مادر من بوده استُ منِ کور دل ندیده بودمش !حسین خندهُ اشکُ سر خوشیُ غمِ محترم من بوده استُ من نفهمیده بودمش!نوای محزونِ شبانه ی من از حنجرِ قرآن خوانِ حسین بلند می شده استُ گوش های من کر بودند از شنیدنش!آفریدگارِ حسینتو را شُکر؛حسین را آفریدی که من عاشق باشم!
.
.
بعد التحریر:
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو د
دارم تبدیل می‌شوم به تنهاییِ مطلق و این گزاره یک گزاره ی استعاری یا تلویحی نیست. به دست‌هام نگاه می‌کنم و چرخش فرفره‌وارشان روی کاغذ، به چشم‌هام که از خط‌ها جدا نمی‌شود، به خودم که نگاه می‌کنم انگار سر و تن و بدنی برایم نمانده، دو تا چشم دارم که آن را هم احتمالن هنوز برای گرفتن دیتا از محیط می‌خواهم، وگرنه رگ و پی و زبان و همه‌ام تبدیل شده به باد هوا. یک خروار شاهد مثال هم دارم: امروز نشسته بودم در ایستگاه اتوبوس و به کائنات چنگ می‌انداخ
دارم تبدیل می‌شوم به تنهاییِ مطلق و این گزاره یک گزاره ی استعاری یا تلویحی نیست. به دست‌هام نگاه می‌کنم و چرخش فرفره‌وارشان روی کاغذ، به چشم‌هام که از خط‌ها جدا نمی‌شود، به خودم که نگاه می‌کنم انگار سر و تن و بدنی برایم نمانده، دو تا چشم دارم که آن را هم احتمالن هنوز برای گرفتن دیتا از محیط می‌خواهم، وگرنه رگ و پی و زبان و همه‌ام تبدیل شده به باد هوا. یک خروار شاهد مثال هم دارم: امروز نشسته بودم در ایستگاه اتوبوس و به کائنات چنگ می‌انداخ
مثل نیلوفر اسیر خواب مردابم هنوز
یا که آن مرداب پیری در تب خوابم هنوز
شاید آوای شباهنگی میان جنگلم
یا شبیه آسمان در دست مهتابم هنوز
یا که شاید تکه ابری سرد و بارانی شدم
یا که در دریای چشمی مثل گردابم هنوز
ماهی ام ، فکر فرار از تنگ های شیشه ای
در تمنای خیال رود پر آبم هنوز
رودم اما، یک مسافر، میروم تا مرز عشق
مثل نیزاری ولی در فکر تالابم هنوز
موجهای خسته ی دریا کنار ساحلم
بی قرار خواهش دریای بیتابم هنوز
هر کسی باشم و یا در هر کجای این جهان
من به د
امروز کلاس زبان نمیرم. با این که این همه راهو به خاطر همین کلاس اومدم :/ دیوونم نه؟؟ خب حوصله اضطرابو استرسشو ندارم. نمیدونم کی پس این اضطراب و استرس من درست میشه حتی با این که پرانول ۴۰ میخورم  هنوز انگار نه انگار. شاید باید قلبم وایسه تا من عذاب نکشم. عذاب. حتی اینم نمیتونه شدتی که اذیت میشمو نوصیف کنه. مها پنجو نیم میاد. باید خودم زبانو بخونم و کتابمو. امروز اصلا خوب نبودم. 
سالها پیش، جایی که هنوز سرباز نبودم، موهایم کوتاه و هنوز شور و شوقِ ماجراجویی هایی خاص خودم در سرم بود، عصایی سفید خریدم و گاهی اوقات چشمانم را می بستم و عینکی دودی روی آنها و خیابان ها را قدم می زدم! دلم برای آن روز ها تنگ است! آخر می دانید؟ در آن روز ها تهران همیشه پاییز بود و آبشار داشت، همه خندان بودند! هوا پاکیزه و ترافیکی در کار نبود... می فهمیدم وقتی روی آسفالت قدم بر می دارم چه حسی دارد، یا وقتی یک برگ خشک را پا می گذاشتم... چشمانم بسته، اما
راستش من هنوز از آن آدمها نشده‌ام که از تنهایی و خلوتشان لذت ببرند و استفاده‌ای مفید کنند. من هنوز برای رابطه‌ای دست و پا میزنم، هنوز دلم را به مخاطب‌های واهی توییتر و اینستا خوش کرده‌ام، هنوز از خودم فرار می‌کنم. اما من این آدم نخواهم ماند. من تغییر می‌کنم و یک روز واقعا تنهایی‌ام را بغل می‌کنم و با یک خروار کتاب و سوال و ایده خلوت می‌کنم.
چند سال پیش که برای اواین بار میخواستم اصفهان خونه بگیرم
پسر عموم همراهم بود
خوب من از بچگی اصفهان اومده بودم
اما خیلی از مسیر ها رو هنوز بلد نبودم
از شانسم اولین بنگاهی خیلی خیلی آدم بدی بود
یعنی چنان ضد حالی به ما زد سر مبلغ رهن و اجاره!! که من فکر کردم محاله من بتونم با این مبلغ خونه بگیرم
ادامه مطلب
روزهایی بوده که جوان نبودم و جوانی نکردم! روزهایی که حسرت اتلافش هنوز هم به دلم مونده! اما روزهایی بوده که جوونی کردم و این دقیقا همون موقع‌هایی بوده که خودِخودم بودم! یه نگاه به دور و برتون بندازید ببینید با کیا باشید جوونی می‌کنید با همونا خودتونید نه بدلِ یه شخصِ فرضیِ در ذهن دیگری!
بیاین اگه قرار بود زندگی هر روزمون رو در یکی از کانالهای تلویزیون نشون بدن، اونی نباشیم که با دیدن دو روز کسل‌کننده از زندگیش بگن اَه اینکه تکرار دیروزه بزن
هیچ تلخی ای رو نمیشه با شیرینی از بین برد!
حالا تو یه کیلو تو قهوت شکر بریز....هیچی عوض نمیشه
فقط مزش بدتر میشه
شیرینیش هم دلتو میزنه
اما تلخیش میمونه هنوز تو گلوت...
حس خوبی ندارم
کاش جرات و جسارت داشتم
یه ادم منفعل ب چ دردی میخوره

از هرچی ک اتفاق افتاده منزجرم
کاش من این نبودم
از من متنفرم
مسلما تو بیشتر از من
چجوری میبینی و هیچ کاری نمیکنی؟
چجوری تحملم میکنی؟
این من دوست داشتنی نیس
دلم پرواز میخواد
و یک لحظه دیوونگی
متن آهنگ امین حبیبی بنام تو دنیامو عوض کردی
من اینجوری نبودم تو منو دیوونه کردی تو بودی که منو مست شبو پیمونه کردی
من اینجوری نبودم تو شدی بلای جونم تو باعث شدی من عاشق بشم از عشق بخونم
تو دنیامو عوض کردی من اهل عشق نبودم بخاطر تو و چشماته که انقدر حسودم
حسادت میکنم حتی به عطر رو لباست دلم میخواد فقط یک عمر به من باشه حواست
هر بار که میبینم تو رو قلبم تند تر میزنه این دل برای دیدنت هر روز پر پر میزنه
هربار که میبینم تو رو انگار تو رویا گم شدم از
متن آهنگ امین حبیبی بنام تو دنیامو عوض کردی
من اینجوری نبودم تو منو دیوونه کردی تو بودی که منو مست شبو پیمونه کردی
من اینجوری نبودم تو شدی بلای جونم تو باعث شدی من عاشق بشم از عشق بخونم
تو دنیامو عوض کردی من اهل عشق نبودم بخاطر تو و چشماته که انقدر حسودم
حسادت میکنم حتی به عطر رو لباست دلم میخواد فقط یک عمر به من باشه حواست
هر بار که میبینم تو رو قلبم تند تر میزنه این دل برای دیدنت هر روز پر پر میزنه
هربار که میبینم تو رو انگار تو رویا گم شدم از
بعد از مدتها تا حالا اینقدر به خودم نزدیک نبودم. مثل همون نوشته های تکراری که تو کتابای مزخرف روانشناسی نوشتن شد مطمئنم یه حس زودگذر نیست و ازش خسته نمیشم حتی اگه بارها شکست بخورم. خودمو از زندگی ای که میخواستم دور کردم انگار که اصن همچین چیزی تو فکرم نبوده سعی کردم فراموشش کنم و کردم. از اون به بعد هیچوقت خوشحال نبودم یا حداقل شوق زندگی نداشتم. الان نمیخوام برگردم فقط میخوام این جاده رو به اون جاده وصل کنم: و چقد در نظرم غیرممکن میاد! مربی منچ
گفت خب، تو چی می‌گی؟ اگه می‌تونستی، انتخاب می‌کردی همین‌ زندگی رو ادامه بدی؛ یا این پرده از زندگیت تموم شه و پرده ی بعدیت جای دیگه‌ای باشه، یا اصلا آدمِ دیگه ای باشه؟
گفتم خیلی روزا بوده که دلم می‌خواست کس دیگه ای باشم، جای دیگه ای باشم. می‌گفتم کاش جای اون آدم بودم. کاش اون‌جا بودم، این‌جا نبودم.الآنم نمی‌دونم پنج سال دیگه می‌خوام کی باشم، کجا باشم. نمی‌دونم اگه اون روز همین سوال رو ازم بپرسی چه جوابی می‌دم. نمی‌دونم اون روز هنوزم ته
گفت خب، تو چی می‌گی؟ اگه می‌تونستی، انتخاب می‌کردی همین‌ زندگی رو ادامه بدی؛ یا این پرده از زندگیت تموم شه و پرده ی بعدیت جای دیگه‌ای باشه، یا اصلا آدمِ دیگه ای باشه؟
گفتم خیلی روزا بوده که دلم می‌خواست کس دیگه ای باشم، جای دیگه ای باشم. می‌گفتم کاش جای اون آدم بودم. کاش اون‌جا بودم، این‌جا نبودم.الآنم نمی‌دونم پنج سال دیگه می‌خوام کی باشم، کجا باشم. نمی‌دونم اگه اون روز همین سوال رو ازم بپرسی چه جوابی می‌دم. نمی‌دونم اون روز هنوزم ته
Sаllа sаllа boşver sаllа
برقص و بلرزون خودتو ، بیخیال همه
 
 
Dünyа dönsün etrаfındа
بزار دنیا اطرافت بچرخه
 
 
Söyle söyle doymаdın mı
بگو ببینم سیر نشدی تو ؟؟
 
 
Şıkır şıkır hаy mаşаllаh
ماشالا چقدر پر زرق و برقی
 
Hele bir de hop de yаvrum
هوپ (ایست) بگو به خودت
 
 
Azıcık dа stop de yаvrum
یکم هم ساکت و ارام باش
 
 
Bаğırsаm vurdumduymаzsın
خودتو زدی به نشنیدن
 
 
Yа kime söylüyorum
مگه با تو نیستم !!
 
 
Amа аşkım ben dаhа doymаdım
اما عشقم من هنوز سیر نشدم !
 
 
Ohа! Doymаdın mı sen
وایسا ببینم! سیر نشدی تو ؟
 
 
Ohа! Yetmedim
به نام او...
اخر هفته ی خوبی نیست
هفته ی خوبی هم نبود.سرحال نبودم این هفته رو.
الان هم صدای اذان میاد و همین قدر داره دلگیر تر میشه این غروب
خیلی چیزها هست که هنوز فکر میکنم از حساسیت بالای منه
مثلا اینکه با قاشق غیر چوبی تو قابلمه تفلون رو هم بزنیم یا الکی ناراحت شدن هام از پنهون کردن یا بیان نکردن یا حتی جا به جایی های قبل خواب یا خیلی چیز های دیگه...
شاید خودمم همین جوری ام
من هنوزم دارم تلاش میکنم تو بی تفاوت تر شدنم...ولی فعلا اسیب هاش فقط به خو
بعد از مدتها تا حالا اینقدر به خودم نزدیک نبودم. مثل همون نوشته های تکراری که تو کتابای مزخرف روانشناسی نوشتن شد مطمئنم یه حس زودگذر نیست و ازش خسته نمیشم حتی اگه بارها شکست بخورم. خودمو از زندگی ای که میخواستم دور کردم انگار که اصن همچین چیزی تو فکرم نبوده سعی کردم فراموشش کنم و کردم. از اون به بعد هیچوقت خوشحال نبودم یا حداقل شوق زندگی نداشتم. الان نمیخوام برگردم فقط میخوام این جاده رو به اون جاده وصل کنم: و چقد در نظرم غیرممکن میاد! مربی منچ
بطالت و ابتذال در این دو روز به اوج رسید. چاره چیه دوست دارم گاهی به ابتذال تن بدم البته اگر همیشه دچارش نباشم. هیچ هم حوصله‌ی فرهیختگان و بساطشون رو ندارم. وسعم در همین حده.
راستش کمی پریشونم و کمی از خودم دورم و باز دلم هوایی شده و کسی نیست که حاجت دلم را برآورد. ح را پاک کردم اما ذهنم درگیرشه و دلم می‌خواد بدونم چی می‌نویسه و چه می‌کنه. می‌دونم همش از سر بطالته. 
امروز میم می‌گفت هیچ فکر کردی چرا اینقدر می‌ترسی؟ راستش تا حالا بهش فکر نکرده
چقد وقته ننوشتم اینجا.
عیدتون مبارک :)
حالا که بعد این همه وقت اومدم اینجا خوبه بیلان سالی ۹۷ رو بنویسم. بلخره همیشه نوشته بودم دیگه.
پارسال بعد از کنکور دقیقن همون روز، اول رفتم پیش میم که از توییتر با هم دوست شدیم و چایی مایی خوردم پیشش، مثلن جشن گرفتیم که تموم شد و اینا. بعدشم رفتیم خونه فامیلامون. 
از کل سه ماه اول سال فقط همین یادمه.
تابستونشم خیلی کار خاصی نکردم. واقعن یادم نیس اصن. فقط یادمه با پگاه که بعد از چند سال اومده بود ایران رفتیم ب
مثل نصفه شکاندنش، مثل باقی ماندن دو نیمه و تصمیم به کشیدنِ نیمه‌ها، مثل اولی، مثل غلیظ مثل توانستن، مثل مثل همیشه نبودن، مثل اصل غلظت تلخی، مثل نچسبیدن، ماندن، افتادن، بلند شدن، آوردن یکی دیگر، دیدن، بهتر دیدن، ماندنِ هنوز یکی دیگر، کشیدن، مثل قبل بودن‌های کم توان، ملو، آهنگ‌های نا آشنا. تمام شدن‌های همیشگی، ماندن در کف. رفتن سراغ کاملِ بین دو نیمه، مثل همیشه تلخ بودن، احساس تلخی متوالی، سه بار سرچ کردن پونز اشتباهی، بعد پونز، دود خورد
هیأت خلوتی داشتند. خیلی خیلی خلوت. یک اتاقکی بود، یک پارچه ی سیاه، یک دستگاه صوتی و دو سه تا دلسوخته. یکی که چهارزانو هم نشسته بود، چشم هایی بادامی داشت؛ مانند افغانی ها. صلابت خاصی در چشم هایش موج می زد. حدس می زدم رئیس هیأت، او باشد. یک دلسوخته ی دیگر که ریش پرپشتی داشت، آمد دستگاه را روشن کرد، دو زانو نشست و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. «سین» را توک زبانی ادا می کرد. سوز عجیبی در صدایش بود که شعله اش، دل مرا به آتش می کشید. اخلاص، از حنجره ا
بعد از مدتها دوباره برگشتم. ده روز نبودم. راستش تقریبا ۷ روز رو خونه نبودم. رفتیم کرج اولش و بعدش تهران و بعدش قم و بعدش برگشتیم خونه.
میدونم که الان میخاید بیاید بگید عهههه چرا تهران اومدی به ما خبر ندادی که همو ببینیم. از کامنت های زیادی که این ده روز گذاشتید مشخصه چقدر محبوبیت دارم :)))
ولی خب انقدر همه چی تند تند بود که نمیشد قرار وبلاگی بزارم . حتی اولش قرار نبود تهران بریم . بعد قرار شد یه روز باشیم و صبح که اومدیم بریم قم فهمیدیم یه روز دیگه
اوضاع می توانست از این هم بدتر باشد. اگر هیچوقت با گربه ام آشنا نمی شدم، اگر هیچ وقت نمی نوشتم، اگر تحت تاثیر آدم های اطرافم تمام وقتم را به فیلم دیدن می گذراندم، (فیلم دیدن چیز بدی نیست اما علاقه ی من نیست حقیقتا.) اگر نرمالو نبودم، اگر لذت کتاب خواندن یواشکی را درک نمی کردم، اگر نایاب و دست نیافتنی ام را نداشتم، اگر به زور خواهرم باشگاه نمی رفتم، اگر عزمم را جزم نمی کردم برای وبلاگ زدن، اگر خیلی از آدم های اضافه را حذف نمی کردم، اگر خودم نبودم
اگرچه دل به کسی داد،جان ماست هنوز           به جان او که دلم بر سرِ وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد                  نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل،ز خاطرش بگذار                            جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد                به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست                  وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا تو روی ز من برمتاب و دستم گیر             
امروز یه روز معمولی بود. خیلی معمولی. هنوز خیلی خوب نشدم توی کار کردن. حواسم پرته یه خورده. اما در مقایسه با روزای دیگه بد نبودم. کتاب خوندم مقاله خوندم زبان خوندم. همین. 
هنوز بعضی وقتا شک میکنم به واقعیت. بعضی وقتا انگار بیفتم تو یه تله. هی بخوام ازش بیرون بیام هی نشه. حرف زدن راجع بهش سخته. نمیتونم با کسی راجع بهش حرف بزنم. هیچکسو ندارم. بعضی وقتا نمیدونم چی درسته یهو شک میکنم به همه چی. کاش هیچکس جای من نباشه خیلی دردآوره. 
دلم میخواد های های گ
هنوز تا پر شدن مربعهای تقویمِ ۳۰ سالگیم سه ماه و خوردی وقت دارم! اما نمیدونم چطوری بتونم از این بحران عبور کنم! آخه، برای اینجور مواقع برنامهٔ مشخصی ننوشتم و در لحظه زندگی کردم، چون اصلــــن منتظر یک چنین حال و هوای بهم ریخته ای نبودم! اما دیگه کافیه!!! حس میکنم تمام این ۱۵ سالِ اخیر زندگیم رو مثل یه احمق به تمام معنا روی هوا گذروندم! امشب جای اینحرفها نبود! باید عید رو بهتون تبریک میگفتم، آهنگ شاد میذاشتم و یکم میرقصیدیم و با هم خوش میگذروندیم
هیأت خلوتی داشتند. خیلی خیلی خلوت. یک اتاقکی بود، یک پارچه ی سیاه، یک دستگاه صوتی و دو سه تا دلسوخته. یکی که چهارزانو هم نشسته بود، چشم هایی بادامی داشت؛ مانند افغانی ها. صلابت خاصی در چشم هایش موج می زد. حدس می زدم رئیس هیأت فاطمیون، او باشد. یک دلسوخته ی دیگر که ریش پرپشتی داشت، آمد دستگاه را روشن کرد، دو زانو نشست و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. «سین» را توک زبانی ادا می کرد. سوز عجیبی در صدایش بود که شعله اش، دل مرا به آتش می کشید. اخلاص، از
 
 
 دیگر نه می‌خواهم کسی را دوست بدارم و نه کسی مرا دوست بدارد...
نه یار میخوام، نه مار میخوام، نه غار میخوام، نه دلِ زار میخوام، نه شلوار میخوام، نه دار میخوام، نه روزگاریکه از من درآرد دمار میخوام، نه کار میخوام، نه کلبه‌ی تو جنگل و کوهسار میخوام، نه خون دل انار میخوام، نه آتش بیار میخوام، نه پار و پیرار میخوام، نه دار و ندار میخوام، نه بار میخوام، نه غصّه و غم روزگار میخوام، نه وصالِ با نگار میخوام، نه گل میخوام نه خار میخوام، نه دست ردشد
دیشب مامان و بابا حرفشان شده بود
حالا نه اینکه اصلش همین دیشب باشد ها 
عمیق تر است
و هنوز ننشسته اند با هم حلش کنند
بابا با دلخوری رفت بیرون وقتی من خانه نبودم
بعدتر زنگ زد که نمیخواید به ما یه کافه بدید؟
بلند شید بیاید تجریش!
رفتیم.
قدم زدیم تا باغ فردوس که مثلا شامی چیزی بخوریم.
خوردیم.
بیرون که آمدیم سد معبر ریخته بود و داشت دست فروش ها را، دست بند و عروسک و عکس فروش ها را جمع میکرد
و ما سر تکان دادیم و گذشتیم.
از صدای داد و بیدادشان گذشتیم.
از
 
 
 دیگر نه می‌خواهم کسی را دوست بدارم و نه کسی مرا دوست بدارد...
نه یار میخوام، نه مار میخوام، نه غار میخوام، نه دلِ زار میخوام، نه شلوار میخوام، نه دار میخوام، نه روزگاریکه از من درآرد دمار میخوام، نه کار میخوام، نه کلبه‌ی تو جنگل و کوهسار میخوام، نه خون دل انار میخوام، نه آتش بیار میخوام، نه هند جگرخوار میخوام، نه پار و پیرار میخوام، نه دار و ندار میخوام، نه بار میخوام، نه غصّه و غم روزگار میخوام، نه وصالِ با نگار میخوام، نه گل میخوام نه
یادت نره باهار میاد. اگه خون گرم آبان روی دستات مونده، اگه از دی ماه تا حالا و تا همیشه حتی توی فیلم هم صدای هواپیما رو که میشنوی ابر جمع میشه توی گلوت، اگه وقتی به رویاهات فکر می کنی یاد بازنده‌های غمگین میفتی، کم نیار و گرم بخند. اگه برگهای درخت دلت همه زردن، یادت نره باهار میاد. اگه گریه های زیر دوشت بیشتر شده از خوشیهای توی جمع، اگه بهت گفتن ویروس اومده و روزای آخر سال باید تو تنهایی کز کنی و دلت پر بکشه برای هر سلام ساده به هر غریبه ممکن، ی
اوضاع می توانست از این هم بدتر باشد. اگر هیچوقت با گربه ام آشنا نمی شدم، اگر هیچ وقت نمی نوشتم، اگر تحت تاثیر آدم های اطرافم تمام وقتم را به فیلم دیدن می گذراندم، (فیلم دیدن چیز بدی نیست اما علاقه ی من نیست حقیقتا.) اگر نرمالو نبودم، اگر لذت کتاب خواندن یواشکی را درک نمی کردم، اگر نایاب و دست نیافتنی ام را نداشتم، اگر به زور خواهرم باشگاه نمی رفتم، اگر عزمم را جزم نمی کردم برای وبلاگ زدن، اگر خیلی از آدم های اضافه را حذف نمی کردم، اگر خودم نبودم
از خیال‌هایی که از تو دارم بوی خوشی بلند می‌شود. بوی خاک نم خورده‌ی یک دیوار قدیمی، که گوشه و کنارش هم از جفای رهگذران ترک برداشته. یا یک آبشار نرم که از دل سبزه‌های بهاری و گل‌های لاله‌ی پشت خانه‌تان بیرون آمده. بوی اولین و آخرین شعری که برایم گفتی و هنوز به قولت برای گفتن بعدی‌هاش عمل نکرده‌ای. دلم قدم زدن می‌خواهد، تا ابد قدم زدن را. حرف‌هایی دارم که جز با قدم زدن کلمه نمی‌شوند. بوی خیال تو دلم را به هم می‌ریزد. از خوشی ست یا نگرانی؟ ا
بسیار زیاد دچار آشفتگی هستم!
کلی کارهای ناتموم دارم و کلا میشه گفت شیرازه امور از هم پاشیده....
خیلی دارم تلاش می کنم همه چیزو سر و سامون بدم ولی ظاهرا خیلی هم موفق نبودم!
-رژیم و وزنم که داره کم میشه ها ولی در نوسانه!با طا خوب شروع کردم ولی دیروز کلا قاطی کرده بودم.در حد یه خرس کنافه و برنج و ماهی و.....خوردم و در نتیجه وزنم دوباره بالا رفت.
-کتاب های کتابخونه رو مدت مدیدیه گرفتم و هنوز هندی رو تموم نکردم.احتمالا کلی جریمه برای اون هست...
-به سهراب زن
 
 
سلام بچه ها من بعد مدتها پست گذاشتم....و خیلی ببخشید ک نتونستم بیام...الانم میخواستم ک ی عکس واسه پست بزارم ک هرکاری میکنم نمیشه و میگه شما از صندوق بیان خارج شدید و این حرفا کسی میدونه بگه این چه مرگشه.....و اینکه چرا این مدت نبودم.....ببخشید بچه ها درگیر خرید البومم بودم....الان هنوز نرسیده دستم ولی وقتی رسید و اگه این مشکل کوفتیه عکس حل شد عکسشو واستون میزارم....دلم واسه همه بچه ها تنگ شده....دوستون دارم...امیدوارم همتون خوب باشید با این شرایط....م
مادربزرگم آلزایمر داشت. هیچ کسی را نمی‌شناخت. حتا خودش را هم نمی‌شناخت. همه چیز از یادش رفته بود. حتا راه رفتن هم از یادش رفته بود. مثل بچه‌ای تازه متولد شده احتیاج به مراقبت داشت. مادربزرگم وقتی که مرد سنی نداشت. هفتاد و پنج سالش بود. بدون هیچ گونه بیماری دیگری، نه دیابت، نه فشار خون، نه مشکل قلبی عروقی و نه هیچ مشکل دیگری به جز فراموشی. مادربزرگم نمی‌دانست کیست؟ کجاست؟ اطرافیانش آشنا هستند؟ غریبه اند؟ مادربزرگم عذاب می‌کشید و عذاب می‌دا
خاطرات مانده بر جای امیرِ عزیز را میخوانم
و بیشتر از اینکه از خودم بدم بیاید؛
قوت میگیرم برای ادامه...
 
البته هنوز نمیدانم میتوان به او(که در حیاتش نزدیک به او نبودم) بگویم امیر یا نه!
 
 
امیر اشرفی عزیز(تازگی ها فهمیدم عزیز!)
از آن هایی بود که پس از مرگش بزرگ شد؛ که این از صفات مخلصین باید باشد!
 
باید شروع کرد...
هر خسی که قبل از این بوده ام...
هر کاری که کردم؛
باید شروع کرد!
 
برای خواندن خاطرلت این شهید عزیز روی "کتابچه" بزنید!
(این کتابچه به صورت
چشم باز کردم دیدم اینجام. هیچ چیز دست خودم نبود. منو تبعید کردن به یه جای دور. به زمین. هیچکسو نمیشناختم. فقط میدیدم موجوداتی به اسم ادمها دورو برمن. و من هم شبیه اونها بودم اما مثل اونها نبودم. هی بزرگ تر میشدمو منتظر برگشتن به سرزمینم. زمین فقط یه زندان بود. یه جای وحشتناک. پر از جنگ. پر از ادمهای بد. یادم نمیاد گناهم چی بود که تبعید شدم. هرچند زمین خوبیای خودشم داشت. آدمهای خوب مکانهای زیبا. اما هیچ جا مثل سرزمین خودم نمیشد. با اینکه هیچ چیز از
دوره روان شناسی من هم کم کم تموم شد
جلساتم کمتر شده و نسبت به گذشته خودم خیلی بهتر شدم
حتی نسبت به اطرافیانم...
البته هنوز جای کار دارم اما خب میتونم بگم سلامت روانی هم مهمه همونطور که سلامت جسمی مهمه
هنوز هم غمگین میشم. هنوز هم نسبت به خودم اعتماد به نفس ندارم. هنوز هم حس تنهایی گلومو چنگ میندازه ولی باهاشون کنار اومدم...
...............................................
بچه ها شده بی حوصله باشید؟ به همه چیز؟ حتی خودتون؟
شده سرد بشید؟
 
دلیل سکوتم یک چیز هست حالم روبراه نبود زیاد. بیشتر زبان خوندم. و بعد کرخت افتادم رو تخت و بی حسی. بی حسی هم جسمی و هم فکر میکنم از نظر روحی یا روانی. حس تهی بودن انگار نبودم. کاش توضیحش اسون بود. تمام تنم انگار نمیتونست حس کنه احساس میکردم چیزیو از دست دادم. یه موزیک هم مدام توی گوشم کشداااار تکرار میکرد با این که یک بار بهش گوش داده بودم و این ادامه داشت. مثل مرده ها افتاده بودمو نمیتونستم حرکت کنم. مامان فکر کرد خوابم حتی نمیتونستم جوابشو بدم.
از این مدت که نبودم بخوام براتون بگم، اونقدر که اینجا ننوشتن بهم کمک کرده، این همه سال نوشتن کمکی نکرد. بالأخره از یه سری چیزا و آدم‌ها فاصله گرفتم. شاید به زودی هم وبلاگ جدید بزنم. هرچند هنوز نمی‌دونم وقتی دیگه وبلاگ‌نویسی از رونق افتاده فایده‌ش چیه جز یه جور دیگه چنگ‌زدن به نداشته‌ها و ازدست‌رفته‌ها. 
پ.ن.: اگه از دوستای قدیمی کسی می‌خونه اینجا رو، برام راه ارتباطی بذاره که - اگر وبلاگ زدم- آدرس جدید رو بهش بدم.
سلام دوست من یه چچند روزی نبودم 
شرمنده 
چون داشته اسباب کشی میکردم به یه آپارتمان  
هوووووف یجورایی شدید حوصلمو سر برده .
واقعیتش اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم و به طور اصلی من هنوز اینجا قاطی پاطی هستش و اینکه دیکه واقعا میخوام یه برنامه مرتب برای خودم بسازم
خب از اول شروع میکنیم
خب الان من یه اتاق دارم که به بیرون باز میشه 
به خیابون اتاق خوبیه عایق صدا هستش 
همین اتاق حول و هوش 60 میلیون برام خرج ورداشت ولی ارزش و داره شدیدا نور گیره ولی و
زنگ زدم مشاور. بهم گفت تو اصلا هدفت از زندگی چیه؟ برای چی می‌خوای ازدواج کنی؟ زدم زیر خنده و گفتم والا خودمم نمی‌دونم از زندگی چی می‌خوام و توقعم چیه. البته اینم بگم که هنوز نه به باره و نه به داره. ولی خب اینکه من هنوز نمی‌دونم چی می‌خوام و تکلیفم با خودم روشن نیست، یه مشکل اساسیه. تا حالا فکر می‌کردم خیلی خوب خودمو می‌شناسم و می‌دونم چی می‌خوام. حالا افتادم تو یه ورطه امتحان که بدجور دارم امتحان می‌شم. دلم نمی‌خواد یه مومن رو صرفا به خا
من همیشه از سیاست تنفر داشتم و هیچوقت واردش نشدم. هیچوقت طرفدار گروه یا حزبی نبودم و موقع انتخابات شعار ندادم.اما می‌دونید، ایران در حق یه نفر بد کرده و هرچی هم بلا سرش میاد به خاطر همونه.همون آدمی که چند سال پیش اومد کاندید ریاست جمهوری شد، و هرکسی از سمت خودش یه جوری از حضورش استفادۀ ابزاری کرد. یه سریا هر عقده‌ای که در هر زمینه‌ای داشتن ریختن بیرون و به اسم اون تموم شد. یه سریا هر گند و کثافتی که تونستن زدن و کشتن و حق ضایع کردن و نهایتاً ان
مادربزرگم آلزایمر داشت. هیچ کسی را نمی‌شناخت. حتا خودش را هم نمی‌شناخت. همه چیز از یادش رفته بود. حتا راه رفتن هم از یادش رفته بود. مثل بچه‌ای تازه متولد شده احتیاج به مراقبت داشت. مادربزرگم وقتی که مرد سنی نداشت. هفتاد و پنج سالش بود. بدون هیچ گونه بیماری دیگری، نه دیابت، نه فشار خون، نه مشکل قلبی عروقی و نه هیچ مشکل دیگری به جز فراموشی. مادربزرگم نمی‌دانست کیست؟ کجاست؟ اطرافیانش آشنا هستند؟ غریبه اند؟ مادربزرگم عذاب می‌کشید و عذاب می‌دا
 
 
هنوز دردها یادم نرفته است.
هنوز روضه‌ی حضرت زهرا که می‌شنوم،
یادم می‌آید به تلخی، که برایم روضه خواندی و
چند روز بعد سیلی تو بر صورتم...
هنوز یادم نرفته است قدرت دست‌هایت را روزها پس از دیگری.
 
 
#نه_به_خشونت_علیه_زنان
میگن آدم وقتی می میره تمام خاطرات زندگیش در یک لحظه جلوی چشماش میاد. دیشب آخرین کشیک رزیدنتی ام بود و چنین حسی را از خاطرات چهار سال گذشته داشتم. باران سیل آسایی می بارید و آب گرفتگی در اغلب خیابانها بود. ساعت ۹ شب رسیدم سر کشیک. از ورودی کارکنان که وارد شدم، هر قدم که می گذاشتم، خاطرات چهار سال جلوی چشمام رژه میرفت از روزی که اولین بار وارد بیمارستان شدیم و هنوز راه پاویون را هم بلد نبودم تا خود امروز . یادمه اولین روز که اومدیم گفتن برنامتونو
میپرسه: "میوه میخوره؟" سرمو تکون میدم میگم: "یه دونه پرتقال و چند تا دونه گوجه سبز." چند تا میوه میذاره تو ظرف و میاد. یه گریپفروت رو نصف میکنه و میگیره سمتم. رو مودش نیستم اما میوه ای نیست که تنهایی از پسش بر بیام پس جایگزین پرقالم میکنمش... هنوز با نصف گریپفروته درگیرم که نصف اناری که از خیلی وقت قبل تو یخچال بوده و امروز شانس اینو داشته که بالاخره شکسته بشه رو سمتم دراز میکنه.... اما من... فقط یه پرتقال فسقلی و چند تا دونه گوجه سبز میخواستم! از میوه
حکومت هر چند با تاخیر و اشتباهات فراوان اما بالاخره قرنطینه رو اجرا کرد. من از خدمت در صفرِ مرزی برگشتم، جایی که به اجبار ما بیش تر از چهل پنجاه روز رو در پاسگاه و زیر کولاک و برف چند متری می گذرونیم. من به همین دلایل نمی تونم خیلی توی خونه بمونم و گاهی بیرون می رم. البته هنوز پیاده نرفتم و بیش تر با ماشین بوده، تقریبا با کسی در ارتباط نبودم مگر برای مسائل ضروری و خرید و چنین مواردی. تو این یک هفته هنوز به خونه خواهرم و دیدن خواهر زاده هام نرفتم ا
حالم اصلا خوب نیست..قلبم درد میکنه... دارم خفه میشم.. دارم آدم بدی میشم.. من اهل تیکه انداختن نبودم...آخه چیکار کردید با من لعنتیا چرا نذاشتید دنیای کوچیک خودمو داشته باشم! چرا درست لحظه ای که به درست شدن فکر میکنم،به خودم میام و میبینم همه چی خراب شده چرا انقدر همه چی مزخرفه..حتی حوصله آدم ها رو هم ندارم..من هیچوقت انقدر خنثی نبودم..اما این روزا حتی حوصله صدای زنگ تلفنمو هم ندارم..همش سایلنت..همش رد تماس..تولد زهرا هم کوفتم شد..چون همش داشتم به خودم
سلااام به همه
من برگشتم
خب یه مدت نبودم به هزاران دلیل موجه که داشتم
این مدت که نبودم دوستای واقعیم رو شناختم و ازشون ممنونم که کنارم موندن
و کسایی که ادعای دوستی داشتن رو هم شناختم و ازشون ممنونم که من رو قوی تر کردن
این وب مختص کی پاپ نیست ولی شاید پست کی پاپی داشته باشیم ^^
فایتینگ :)
و اینم بگم که راضیه ی فعلی با راضیه ی قبلی خیلی فرق داره
خییییییلی
یاد گرفتم با آدما همونجوری که لیاقتشونه رفتار کنم
پس از تغییرات من متعجب نشین ^^
من نمیدونم چرا هیچوقت پی نبردم به اینکه خدا هوامو داره.
شب ۲۳رمضان کشیک بودم و مسجد دانشکده مراسم داشت.منم کشیک بخش بودم و گفتم خب دیگه شب کاری ندارم مسجدم که نزدیکه بیمارستانه میرم مراسم‌.عصری بعد کارامم رفتم به نگهبان دانشکده گفتم در بین بیمارستانو دانشکده رو امشب نبنده و با خیال راحت برگشتم بیمارستان.ساعت ۷ گفتن باید با مریض اعزام بری فارابی.منم حالم خیلی گرفته شد و کلی به خدا گلایه کردم که یه امشب خواستم برم مسجد دلمو نشکن.دیگه یه ساعت
از وقتی یادم میاد بابام هیچ وقت به سوالات من جواب نداده.چه سوالاتی که جوابش آره یا نه یا نمیدونمه،چه سوالاتی که جواب طولانی دارن.همیشه جواب کشیدن ازش با فریاد زدن و کوبیدن در همراه بوده.جواب ساده ترین سوالها.همیشه هر چی گفتم،گفت چو فردا شود فکر فردا کنیم و من چقدر متنفرم از این جمله و شاید به همین خاطر هیچ وقت چیزی رو که الان دلم خواسته به پنج دقیقه بعد هم ننداختم.
چند ساله که حوصله ی داستان شنیدن ندارم و وقتی از کسی چیزی میپرسم فقط خلاصه ش رو
در کار رفتن نبودم. رفتن کار من نبود.. با نوایی که زمزمه گوشم شده بود و دلی که در کار فرمان من نبود. راهی شدم، نه بدان سان که باد می‌شود و در شورش رفتن‌اش شاخه‌ها به رقص در می آیند.. نه چنان که آب بر سنگ‌ها روان می‌شود و شتاب می‌کند بر زمین.. راهی شدم به مقصد نا معلوم با دلی در کار خود.. ترس ماندن و شتاب پاها در هم شدند. در رفتن من پروانه بال بر صورت شمع نکوبید.رفتن من نوید رنج خورشید مقابل نبود. زمان همان همیشگی همیشگی بود و زمین تنها به چرخ بی قرار
خب کاول هم تموم شد. به نظرم جوری بود که انگار باید فیلمهایی که گفته رو دیده باشی تا بفهمی اما لابه لاش چیزایی هم بود که متوجه بشی چجوریه. ولی خوبه آدم اسم فیلمهارو برداره و ببینه من که هنوز برسون رو ندیدم فیلماشو که استادم گفته بود. :(. 
 
نوشتهام قطع شد با اومدن مامان . قراره شب بریم بیرون شام بخوریم دیگه فکر نکنم برسم کتابو جلو ببرم زبانم خیلی کم خوندم امروز زیاد خوب نبودم بیشتر کتاب خوندم. شایدم بیخیال زبان بشم بیشتر کتاب بخونم. باید از فردا ص
به روز هایی که هنوز پایش به زندگی ام باز نشده بود فکر میکنم...به روزهایی که نفس های گرمش،دست های یخ زده از هیاهوی مرا در خودش گرم نمی کرد ....به همان روزهایی که تکیه گاهی نداشتم‌...همان روزهایی که ولوله ای درونم بود که خودم هیچگاه بلد نبودم آرامش کنم ...دلم میخواهد راه بروی،از پشت نگاهت کنم ...دلم میخواهد نماز بخوانی،پشت سرت بایستم ..دلم میخواهد تک تک روزهایم را کنارت نفس بکشم ...اصلا دوست دارم تمام زندگی ام را به تو اقتدا کنم ...راستی؛من ِ بدون ِ تو
حالت تهوع دارم 
از اینکه فردا امتحان میان ترم ۱۵۰ صفحه ای دارم و الان صفحه ی ۲۷ ام.
از اینکه باید مقاله ی شاه بنویسم و هنوز ۱/۳ ش رو نوشتم.
باید پیپر سیاست بدیم و هنوز ندادم.
باید برای روان هم ارائه داشته باشیم و هم یه تحقیق بهش بدیم.
باید برای امتحان میان‌ترم دانش خانواده ای که حتی هنوز کتابش رو هم‌نخریدم و روان شناسی بخونم و هنوز نخوندم....
باید برای بیچ تیزر تبلیغاتی بسازیم و هنوز نساختم...
اینا همش مونده و فقط ۵ هفته تا پایان ترم وقت هست...خدای
دهم مرداد روزیه کهایرانیان باستان جشن چله ی تابستون میگرفتنبعد از رد شدن چله یتابستون هوا شروعبه خنک شدن میکنه...چله تابستونتون مبارک!پ.ن: ما نیز هنوز چله نشین سردی دهم مرداد چند سال پیشیم. هنوز چشم انتظار و هنوز دوست‌دارش...
پ.ن2: این مطلب رو پارسال گویا نوشته بودم، نمیدونم چرا تا امسال منتشر نشد.
یک وقت‌هایی آهنگ‌هایی هستند که آدم را به خودشان می‌گیرند. یعنی جدا از آهنگشان، متن ترانه و شعری که خوانده می‌شود عجیب به دلت می‌نشیند. حس می‌کنی چه حرف دل تورا می‌زند. این جور وقت‌ها اغلب، سوزنمان گیر می‌کند روی همان یک ترک. درست مثل همین الان بنده :) خلاصه بگویم اینطور وقت ها همان اهنگ را می‌گذاریم روی تکرار و همین طور که مشغول کار کردنیم می‌شنویم و می‌شنویم. چندین بار که آهنگ تکرار می‌شود اگر گفتی چه اتفاقی می‌افتد؟ آفرین :) در کمال
 
 از زمانی که دانشجو شدم رفتم سرکار.
سعی میکردم تا میتونم وابستگی مالیم رو از خانواده کم کنم. مستقل ِ مستقل نبودم ولی حس خوبی به این قضیه نداشتم که بخوام از پدرم پول بگیرم.
از یه جایی به بعد کلا سعی میکردم اصلا چیزی ازشون نگیرم. 
با کم ِ خودم می ساختم. شده بود در طول سال یک بار هم لباس نخرم برای خودم اما این حس که وابسته نبودم به کسی برام خوشایند بود.
کارهای زیادیم تجربه کردم.
مسافرکشی و فروشندگی و طراحی و نصب لوازم خونگی و کارگر ساختمونی و سر ز
   
نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوزپای قولی که تو یادت رفته می مانم هنوزمی نشینم خاطراتت را مرتب می کنمدر مرور اولین دیدار، ویرانم هنوزکاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوزراه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ایمن برای ردپاهایت خیابانم هنوزبا جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفتبی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوزبعد تو من مانده ام با سالهای بی بهاربعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوزدست هایم را رها کردی میان زندگ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شرکت گوهرباستان